آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:طعمه ی طوفان, :: 13:35 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
چيزي نمانده است،پشيمان كني مرا چیزی میدونی از حالم؟ حالا که تو اوج غمم دوروبرم چه می کنی؟ چی داری میگی توگوشم؟اینکه ترکم نمی کنی! دلم می خواد اون واژه ها آتیش بگیره رولبت همونجوری بسوزونت که من می سوختم توتبت تو این ترانه هم می خوام اشکمو فریاد بزنم می خوام که این ترانه رو برای عشق داد بزنم حالا که دیدی جای من کسی نمی تونه بیاد برگشتی هی به من میگی اون روزارویادت بیاد! اون روزا رو خوب یادمه، بازی تو با کلمات هربار که چند روز نبودی من بودم وعکس چشمات اون شبها رو خوب یادمه، تا دم صبح دل لرزه ها اون غروب ها و انتظار واسه شنیدن صدات لحظه ای که گفتی برو و گمشدن توی هوات اما تو چی عزیز من؟چیزی می دونی از حالم؟ می دونی ازوقتی رفتی شکسته شد پروبالم؟ می دونی غم چه رنگیه؟به اون سیاهی چشات به اون بی رحمی دلت، به سردی همون نگات حالا که دارم میمیرم دلم نمی خواد بمونی خسته شدم ازعاشقی،خداخودت خوب میدونی من وببر ازرو زمین می خوام عزیز تو بشم خداجونم یه کاری کن که دیگه ازخواب پا نشم اگرباران نبارد باغبان دلگیر خواهدشد وفرصت های فروردین نصیب تیرخواهدشد اگرباران نباردبرکه ی احساس می خشکد و هم نیلوفر مرداب غافلگیر خواهد شد اگر بـاران نبارد کفتر سهراب میمیرد و کفتر باز آیا راغب شبگیر خواهد شد اگر بـاران نبارد " باز بـاران با ترانه - با گهر های فراوان " از چه رو تحریر خواهد شد اگر بـاران نبارد شاخه ی نرگس نمی داند که گلدان وامدار پنجره تعبیر خواهد شد اگر بــاران نبارد واژه بـاران چه خواهد شد و آیا رنگ شعری باز سبز سیر خواهد شد اگر بـاران نبارد تکنواز رود می داند که در این باره با سیلاب ها در گیر خواهد شد اگر بـاران نبارد کوزه ی خالی سر چشمه وبال گردن تفتیده گان تفسیر خواهد شد اگر بـاران نبارد در شب شعر شقایق ها قصیده با غرور چشم ها در گیر خواهد شد...
عیدبعثت،نشانه مهرورزی خداباخاکیان وباران رحمت بیحداوبرزمینیان مبارک تو اکـنـون شهــر علــم و اجتهادی تو رب النوع شمشیر و جهادی تو خورشیدی شدی در گوشه غار بر نور تو شد خورشید و مه تار بتـاب و روشنـی بخش جهان باش مـهـین پیغـمبر آخر زمان باش ![]() چه مبارک سحری بودوچه فرخنده شبی که نبی شد پسر آمنه، ماه عربی بعثتی کردکه ابلیس طمع کردبه عفو
ادامه مطلب ... رفتی نیامدی و سفر دلفریب شد نا آشنای کوچه پشتی رقیب شد تاریخ آشنایی ما را بهم زدند تقویم روی میز تو با من قریب شد دل را به جرم پرسه زدن دار می زنم میرم ترین نگاه تو بهم صلیب شد آن جمعه ها که نبودی به نام عشق فالی گرفتم آیه ی امن یجیب شد یادش بخیر لحظه ی آخر سبد سبد
گل بود و خنده بود و نگاهت که سیب شد
![]() لحظه ای که به توفکر نکنم مرگ من رسیده است که خدا روح عشق تو را در من دمیده است عشق چیست ؟لذت سوختن عاشق ناگذیر وچشمهایی که جز شما ندیده است لذت دارد امتحانش کرده ام یک عمر روح وجود من برای چون تویی پلاسیده است وقت رفتن دیدنت برای یک بار غنیمت است درجایی که برای اولین بار چشمم تو را دیده است خانه آخرت مرا به یمن وجودت مزین کن قدم رنجه کن که قلبم فقط به عشقت تپیده است فاتحه نمی خواهم ازشما توخود جزواولوالعزمانی پیام عشق مابین لبهایت آرمیده است فقط نگاه کن به چشمانم فقط نگاه تو همانی که می خواستم حالا به مزارم رسیده است
بی تومجال زندگی نیست بی توبایداز زمین وزمان وهرچه درآن است گریخت وآواره کوچه های سرگردانی شد صدایت راتاطلوع خورشید در تاریکی غم واندوه برجای می گذارم تاآفتاب آمدنت رانظاره گرباشد ودردیده هاجای خورشید چشمان تو بنشیند بهار ازفراسوی چشمت وشکوفه ازنوازش لبخندت می تراود توازکدام قبیله ای که بارش شگرف انوارجمالت برآیینه زمان بهاران را به یادمن آرد امیدلحظه ظهورت را از من دریغ مدار تادردسالهای حقارتم را فراموش کنم
دریافتی از مدیریت وبلاگ (کعبه عشق) زندگي يعني چه؟ يعني آرزو كم داشتن دریافتی ازمدیریت وبلاگ(آرزوهای کاغذی) خسته ام ازاین زندان که نامش زندگیست پس قشنگیهای دنیا دست کیست باختم درعشق اما باختن تقدیر نیست ساختم بادردتنهایی مگر تقدیرچیست بگو براي طپيدن چقدربايد داد؟ براي خوب دويدن چقدربايد داد؟ به بارگاه خدامي برند روح مرا براي دير رسيدن چقدر بايد داد؟ درون گورخودم رابه چشم مي بينم درآرزوي نديدن چقدربايد داد؟ مرا ازاين قفس زندگي رهانكنيد بخاطر نپريدن چقدر بايد داد ميان بودن ورفتن كدام سهم من است براي قرعه كشيدن چقدربايد داد دراين زمانه كه نان آبروي انسانهاست براي قلب خريدن چقدر بايد داد صداي پاي نبودن سكوت قلب من است براي نغمه شيندن چقدربايد داد درون سينه اگر جاي زندگي خاليست بگوبراي طپيدن چقدر بايد صداي سبزحيات را پشت نفسهاي عاطفه ميشنوم وخيالم را درغبار زمان كوچ داده ام وبازوال ماه پشت پنجره هاي خواب لحظه هاراشماره مزنم تاسوختن شمعي رانظاره كنم كاش دركوي تو مهمان ميشدم درگلستان توريحان ميشدم بانگاه پرزعشقت شامگاه واژه وآهنگ باران ميشدم بي قفس پروازمعنايي نداشت درحصارعشق زندان ميشدم كاش دنيا ساحل عشاق بود من به ساحل موج وطوفان ميشدم نه دادازچرخ ونه ازافلاك كردم نه روبرمردم اين خاك كردم غمم را كوه كردم ديده دريا.. زدم غم رابه دريا پاك كردم برایت من دعا کردم....... باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم درکوچه های آبی احساس روییدباحسرت جداکردم ساکت و نارنجی خورشید وا کردم نمیدانم کجا،تا کی،برای چه؟ با مهربانی دانه بر میداشت که من بی توتمام هستی ام از بین خواهدرفت یاد من را با عبور خود نخواهی برد یک شنبه 21 خرداد 1391برچسب:, :: 10:34 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
انگشتانم كه لاي ورق هاي ديوان حافظ ميرود... دست دلم ميلرزد امابه خواجه ميسپارم تا اميد رااز دلم نگيرد... دلم ميخواهدهميشه بگويد... يوسف گمگشته بازآيدبه كنعان.. غم مخور! یه روز یه ترک یکه وتنها ازپس ارتش حکومت مرکزی براومد جونش روگذاشت کف دستش وسرباز راه مشروطیت و آزادی شد یه روز یه رشتیه یه روز یه لره بود از شدت عمل اعتراض می کرد یه روز یه قزوینه بسیار خوبی برای ما بر جا نهاده است یه روز ما همه با هم بودیم.. حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم این از فرهنگ ایرونی به دور است آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان ومتفاوتی هستند پس با هم بخندیم نه به همدیگه آدمك باشي نباشي واسه من فرقي نداره آدمك بخواي نخواهي دل من باره غصه داره آدمك دنيا دو روزه آدمك يادت بمونه اوني كه همش ميمونه نه زمين نه آسمونه نه پري نه كهكشونه اون خداي مهربونه خانه به دوش فنا درشب طوفانيم داغ كدامين گناه خورده به پيشانيم همسفر بادها رفته ام از يادها فاصله اي نيست تالحظه ويرانيم بايدبراي خودهنري دست وپاكنم سخت است جاده همسفري دست وپاكنم اين كفش هاي تنگ به پايم نمي شوند مثل پرنده بال وپري دست وپاكنم شور دلم به شعر فروكش نمي كند بايد گلوي تازه تري دست وپا كنم يك سينه داشتم كه درآتش كباب شد حالا مصمم جگري دست وپاكنم دنيا به درد زندگي من نمي خورد اسرار عشق مختصري دست وپا كنم انگارشب هميشه به جانم مسلط است بايدبگردم وسحري دست وپاكنم بر خيزم ازبراي وضودير ميشود بايدبراي خودم هنري دست وپاكنم ولادت با سعادت امام علي (ع) مولود كعبه وروز پدر راخدمت همه شما دوستان عزيز وشيعيان مولا علي (ع) تبريك عرض مي كنم نازدبه خودش خداكه حيدردارد درياي فضائلي مطهردارد همتاي علي نخواهدآمدوالله صدباراگركعبه ترك بردارد ناگهان يك صبح زيبا آسمان گل كرده بود خاک تا هفت آسمان، بغض تغزل کرده بود حتم دارم در شب میلادت، ای غوغاترین! حضرت حق نیز در کارش تأمل کرده بود هر فرشته، تا بیایی، ای معمایی ترین! بال های خویش را دست توسل کرده بود دل هر چه نظر به وسعت عالم تافت جز نور تو در عرصه ی آفاق نیافت هنگام نهادن قدم بر سر خاک دیوار حرم به احترام تو شکافت زان سبب ماه رجب ماه خداست که اندر آن میلاد شاه لافتی ست شد رخش از کعبه ظاهر، عقل گفت: ” چون که صد آمد نود هم پیش ماست” شيشه دلم را غبار دلتنگي پوشانده است اما من خيره در چشمان باراني ات خود را در عظمت دستانت گم ميكنم دستانت بوي محبت مي دهند وچشمانت راوي عشقند اي آينه خوبي ها واي اسطوره تلاش! چه برازنده است نام( پدر) برتو كاش بودي... دوست دارم مثل مرغابي ها يي كه باپروازشان آسمان را آرايش مي دهند پروازكنم دوست دارم مثل ماهي هايي كه دريايي آرام وآِّبي را مي شكافند به قعردريابروم دوست دارم مثل كودكي گريان كه دست پرمحبت پدر را در دستهايش مي فشارد ودرآغوشش گم ميشود گريه كنم اي كاش بودي ودر آغوشت گم وناپيداميشدم اي كاش ... چه كسي مي گويدگراني شده است؟ دوره ي ارزانيست!دل ربودن ارزان... دل شكستن ارزان... دوستي ارزان... دشمني ها ارزان... چه شرافت ارزان! آبرو قيمت يك تكه نان! ودروغ از همه چيزارزانتر...! قيمت عشق هاچقدر كم شده است! كمتر از آب روان...! وچه تخميني خورده است قيمت هر انسان!!! هيچ كس تنهائيم را حس نكرد بركه طوفانيم راحس نكرد اوكه سامان غزل هايم از اوست بي سرو سامانيم را حس نكرد كاش روياهايمان يك روز حقيقت ميشدند تنگناي سينه ها دشت محبت ميشدند سادگي مهرو وفا قانون انسان بودن است كاش قانون هايمان يك دم رعايت ميشدند گاهي از غمها ميشود ويران دلم كاش غمها مردانه قسمت ميشدند من عطر ياس خوشبو ندارم درباغ رويا شب بو ندارم قايق زياد است اما براي به تو رسيدن پارو ندارم به تو رسيدن شايد طلسم است من هم چراغ جادو ندارم سراغ من اگر می آیید که صبح به سر تپه ی معراج شقایق رفتند امشب آيا عشق مي بيند مرا ميشوم با ياد او از خود جدا امشب آيا دشت پاييز دلم ازبهار عشق ميگيرد صفا تاشوم مشغول گلدان وگلي پركند درخاطرم ياد تو را كاش ميخواندي مرا مي ديدي ام تا كه جان گردد براي تو فدا سوي من ازجانبت آيد صدا ميدهي هر دم به قلبم اين ندا هي مگوآيا؟چرا؟هرگز!چه وقت؟ هي مشو هم ناله با فريادها دلخوش آرام باش وپرثمر تاشوي آزاد ومغرور و رها یک شنبه 7 خرداد 1391برچسب:, :: 10:9 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
رنگی سولموش خزلم یللره تاپشرما منی نه قده ر سن كيمي بير غنچه دهانيم يوخ ايدي ائي پريوش! بوقده ر آه وفغانيم يوخ ايدي گوردو بير سوزيله ياندي بوگئجه حاليماشمع چونكي بير شمع كيمي جاني يانانيم يوخ ايدي عشق اولماساعاشق غم هجرانه يئتيشمه ز وصل ايسته مييه ن سئوگيلي جانانه يئتيشمه ز گئت عشق اودونا يانماغي پروانه دن اؤرگن بويولدا آزان شمع شبستانه يئتيشمه ز ظهورت راشنيدم عنقريب است ولي قدري براي من عجيب است زبس كه دير كردي درظهورت مراقدري بعيداز اين قريب است دگر باور ندارم حرفها را تمام حرفها ديگر فريب است نمي گويم بيا! اما بدان كه دل ايلي برايت بي شكيب است تمام لحظه هايم بي حضورت پراز(عجل)پراز(امن يجيب)است بيا اي ناخداي با خدايان بيا ديگر زمانه نانجيب است نه اين تعيين تكليف است اما بيا دلهاي ما حسرت نصيب است به هرحال اي توغايب اي توحاضر كه يا توشفا نامت طبيب است گمان دارم تو روزي خواهدآمد كه كوچه خانه پراز بوي سيب است
|
|||||||||||||||||
![]() |