آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
صداي سبزحيات را پشت نفسهاي عاطفه ميشنوم وخيالم را درغبار زمان كوچ داده ام وبازوال ماه پشت پنجره هاي خواب لحظه هاراشماره مزنم تاسوختن شمعي رانظاره كنم كاش دركوي تو مهمان ميشدم درگلستان توريحان ميشدم بانگاه پرزعشقت شامگاه واژه وآهنگ باران ميشدم بي قفس پروازمعنايي نداشت درحصارعشق زندان ميشدم كاش دنيا ساحل عشاق بود من به ساحل موج وطوفان ميشدم نه دادازچرخ ونه ازافلاك كردم نه روبرمردم اين خاك كردم غمم را كوه كردم ديده دريا.. زدم غم رابه دريا پاك كردم |
|||||||||||||||||
![]() |