نابينا به ماه گفت : دوستت دارم .
ماه گفت : چه طوري ؟ تو که نمي بيني .
نابينا گفت : چون نمي بينمت دوستت دارم .
ماه گفت : چرا ؟
نابينا گفت : اگر مي ديدمت عاشق زيباييت مي شدم
ولي حالا که نمي بينمت عاشق خودت هستم...
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
شنبه 28 دی 1398برچسب:شیرین وگوارا , :: 22:17 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
میسرایمت....!!
نابينا به ماه گفت : دوستت دارم . ولي حالا که نمي بينمت عاشق خودت هستم... چشم هایم را می بندم
تاریکی اوار می شود!
چشم هایم را باز می کنم
روشنایی زیبایی
حسی قشنگی به اسم زندگی!
چشم هایم را می بندم
تاریکی دوباره می اید
حسی مثل ترس
حرفی از جنس مرگ!
ای وای اگر تاریکی بیاید وماندگار شود؟!
پلک هایم را دوباره باز می کنم زندگی دوباره به سراغم می اید
فرصتی کوتاه شاید به اندازه پلک زدنی دوباره!
شاید به اندازه پژمردن یک گل!
شاید به قدر به دست اوردن یک چراغ!
جمعه 27 دی 1398برچسب:آفریننده زیبایی, :: 11:5 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
جمعه ها بهانه است ....... وگرنه هر روزه من یک جمعه شده است...... خسته ام از نصیحت های منطقی.... با هرکی خواستیم درد دل کنیم، شروع کرد منطقی نصیحتمون کرد .... خدایا به کی بگویم خسته ام؟ به کی بگویم بریدم؟ مــحــبــت هواهوای زمستان وبرف سنگین بود شبیه قله شده بود بین آنهمه برف سفیدی نوک آن گنبدی که زرین بود سفید آمده برف و حرم سفید شده سیاه آمده دل آن دلی که خونین بود نگاه میکند آقا به من ومن اما.. سرم شبیه دمای هوا چه پایین بود غلط غلوط که اذن دخول را خواندم نشست روی دلم پاسخی که تسکین بود صدای همهمه بودو گرفتن صلوات به پادری تو بوسه زدن چه شیرین بود وایستادمو از چشمهای من خواندی که باز حاجتم آن آرزوی دیرین بود مرا بخوان که شب جمعه کربلا باشم که ناله بشنوم از مادری که غمگین بود السلام علیک یا علی بن موسی الرضا التماس دعا
|
|||||||||||||||||
![]() |