آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:میلادامام عصر, :: 12:47 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
میلادبا سعادت منجی عالم بشریت مهدی موعود"عج" برهمگان مبارک و تهنیت باد آسمان را عرشیان امشب چراغان می کنند کهکشان درکهکشان آئینه بندان می کنند قدسیان امشب به یمن شمس الشموس اختران رابهرکسب نورمهمان می کنند هرکه اشک شوق ریزد ازبرایش روزمحشردامن اوراپرازیاقوت ومرجان می کنند التماس دعا این گلبن نرگس ز کدامین چمن است برچهره پرزنورمهدی صلوات برجان ودل صبورمهدی صلوات تا امرفرج شودمهیا بفرست بهرفرج وظهورمهدی صلوات
ما معتقدیم که عشق سر خواهد زد بر پشت ستم کسی تیر خواهد زد سوگند به هر چهارده آیه نور سوگند به زخم های سرشار غرور آخر شب سرد ما سحر می گردد مهدی به میان شیعه برمی گردد ادامه مطلب ... شب سردی است و من افسرده تیرگی هست و چراغی مرده میکنم تنها از جاده عبور دور ماندند ز من آدمها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم ها فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر،سحر نزدیک است هر دم این بانگ بر آرم از دل وای این شب چقدر تاریک است! خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان آویزم؟ مثل این است که شب نمناک است دیگران را هم غم هست به دل غم من،لیک غمی غمناک است دو شنبه 12 تير 1391برچسب:اشک ولبخند, :: 20:50 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
نگـــــــران نباش، حــــال مـــن خـــــــوب اســت! بــزرگ شـــده ام ... دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم... که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم! آمـوختــه ام، که این فـــاصــله ی کوتـــاه، بین لبخند و اشک نامش " زندگیست " . . راســــــتی، دروغ گـــــفتن را نیــــــــز،خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام ... " حــــال مـــن خـــــــوب اســت " گنجشک با خدا قهر بود… روزها گذشت وگنجشگ با خدا هیچ نگفت
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند
وخدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید؛من تنهاگوشی هستم که غصه هایش رامی شنود
و یگانه قلبی هستم که
دردهایش را در خود نگاه میدارد…
وسرانجام گنجشک روی شاخه ای ازدرخت دنیانشست
فرشتگان چشم به لب هایش دوختند،
گنجشک هیچ نگفت و…
خدا لب به سخن گشود:
با من بگوازآن چه سنگینی سینه توست
گنجشک گفت:لانه کوچکی داشتم،
آرامگاه خستگی هایم بود وسرپناه بی کسی ام
تو همان را هم از من گرفتی
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟
لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش بست…
سکوتی درعرش طنین انداخت
فرشتگان همه سر به زیر انداختند
خدا گفت:ماری در راه لانه ات بود
باد را گفتم تا لانه ات راواژگون کند.آن گاه تو
از کمین مار پر گشودی
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود
خدا گفت:وچه بسیار بلاها که به واسطه محبتم
از تو دور کردم و تو ندانسته به
دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود
ناگاه چیزی درونش فرو ریخت
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد...
شنبه 10 تير 1391برچسب:حضرت علی اکبرع, :: 21:5 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
ولادت جوانه ی خورشید کربلا،حضرت علی اکبرع و روز جوان،تبریک و تهنیت باد حیدر ثانی بیامد یا نبی رخ می نماید اکبر زیبای لیلا پرده از چهره گشاید روی او روی محمد، بوی او بوی محمد خلق او خلق عظیم و خوی او خوی محمد نسل جوان را به جهان رهبری جلوه ی توحید، علی اکبری هر که هوای رخ احمد کند در تو تماشای پیمبر کند ادامه مطلب ... نامه یک پسر عاشق به دختر مورد علاقه اش، لطفا تا آخرشو بخوانید تا متوجه عشق پسر به دختر مورد علاقه اش شوید همچون عمرگلهای بهاركوتاه بود اما هیچ كس نمیتواند تحمل كند و با این وضع وبازهم مطمئن باش و چقدر برایم ناراحت كننده است اگر بنابراین ازتومیخواهم كه كه دارای كمترین و به همین سبب تصمیم گرفتم برای همیشه ونمیتوانم قانع شوم كه از مطالب بالا فقط شماره های فرد را بخوان!!!
ديدي اي دل عاقبت زخمت زدند؟ زندگی میکنم ... که بهترین های دیگررابرایم میسازد
دلمرده ام ،ازاین همه آزارخسته ام ازغم که گشته روی من آوارخسته ام ازروزها که بی توچوشب تاروتیره است ازشب که می دهد به من آزار خسته ام از زندگی سرد و عذاب آور خودم از این دل شکسته تب دار خسته ام ای تکیه گاه این دل برخون نشسته ام دیگرزتکیه بر درودیوار خسته ام بی تو تمام زندگیم هیچ وپوچ شد سخت است بی توبودن ودشوارخسته ام این زخم تا ابد به دلم رخنه می کند در آرزوی مرگم وبسیار خسته ام کاش میشد با توبودن را نوشت تاکه زیبا را کشم برهرچه زشت کاش میشد روی این رنگین کمان مینوشتم تا ابد بامن بمان... هرکی اومد پیش من یه ذره جاتونگرفت.... هیچ ادایی جای اون نازواداتو نگرفت.... پیش هرنقاشی رفتم تو رونقاشی کنه روی هربومی زدم رنگ چشاتونگرفت... ای کاش که از حال من خبرت بود ای کاش دمی ازسرکویم گذرت بود من مرغ اسیرم که ندارم پر پرواز ای کاش که کاشانه ی من زیرپرت بود... سه شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 7:18 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
منم سرگشته ی حیرانت ای دوست
کنم یکبار جان قربانت ای دوست ولی تا ساز شوق وصل کویت دهم سر بر سر پیمانت ای دوست دلی دارم در آتش خانه کرده میان شعله ها کاشانه کرده دلی دارم که از شوق وصالت وجودم را زغم ویرانه کرده من آن آواره بشکسته حالم ز هجرانت بتا رو بر زوالم من آن مرغ سرگردان وتنها پریشان گشته شد یکباره حالم سحرسر بر سر سجاده کردم دعای برآن دل داده کردم زحسرت ساغر چشمانم ای دوست لبالب یکسره از باده کردم دلا تا کی اسیر یاد یاری ز هجر یار تا کی داغ داری بگو تا کی ز شوق روی لیلی تو مجنون پریشان روزگاری پریشانم پریشان روزگارم من آن سرگشته هجر نگارم کنون امید با امید وصلت درون سینه آسایش ندارم ز هجرت روز وشب فریاد دارم ز دیدارت دلی ناشاد دارم درون کوهسار سینه ی خود هزاران کشته چون فرهاد دارم چرا ای نازنینم بی وفایی دما دم با دل من در جفایی چرا آشفته کردی روزگارم عزیزم دارد این دل هم خدایی ![]() وقتی که دلتنگ می شم همراه تنهایی میرم داغ دلم تازه می شه زمزمه های خوندنم وسوسه های موندنم باتوهم اندازه می شه قد هزار تا پنجره تنهایی آواز می خونم دارم باکی حرف میزنم نمی دونم نمی دونم این روزا دنیا واسه من ازخونمون کوچیک تره کاش می تونستم بخونم قد هزارتا پنجره طلوع من طلوع من وقتی غروب پر بزنه موقع رفتن منه حالا که دلتنگی داره رفیق تنهاییم می شه کوچه ها نارفیق شدن حالا که می خوام شب وروز به همدیگه دروغ بگن ساعتا هم دقیق شدن رازی به سینه دارم ؛ گفتن نمی توانم پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:عشق واحساس, :: 1:32 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
عشق ووفا دربهارآشنایی هامی شكفد عشق، یك ابتلاست این تونیستی كه عشق را می آفرینی تو فقط به عشق دچار میشوی عشق،همچون نسیم میوزد وهمچون نسیم می رود هنگامی كه نسیم عشق می وزدشادمانی كن وهنگامی كه می رود،تنها بگو:خدانگهدار عشق،چیزی نیست كه بتوانی آن رادرقفس نگه بداری عشق،آزاد است عشق،پرنده ایست آزاد و رها اگرعشق رادرقفس بیندازی،دیگر نمیخواند بگذارعشق آزادانه بیاید وهرگاه خواست،برود در قفس را همیشه باز بگذار اصلا چرا قفس را دور نیندازی؟ آن را ویران كن و دور بینداز پرنده عشق رانه درقفس بلكه هنگام پرواز در آسمان تماشا كن بدین سان ازتماشای عشق و پروازدل انگیزش بیشتر لذت خواهی برد اگر عشق آمد شاد باش اگر عشق رفت،به او بگو: "ای عشق!می روی ودلم تنگ میشود" كسی راكه دوست می داری اسیرتوقعات خودنكن از عشق خود ابری بساز باران ساز و بر او بی دریغ ببار بگذارمعشوق تو،زیربارش بی امان باران عشق توببالد و خود را به خورشید برساند بالیدن و نورانیت او را تماشا كن و شاد باش این گونه است كه عشق می ماند و نمیرود زیرا احساس آزادی میكند
|
|||||||||||||||||
![]() |