آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
بی تومجال زندگی نیست بی توبایداز زمین وزمان وهرچه درآن است گریخت وآواره کوچه های سرگردانی شد صدایت راتاطلوع خورشید در تاریکی غم واندوه برجای می گذارم تاآفتاب آمدنت رانظاره گرباشد ودردیده هاجای خورشید چشمان تو بنشیند بهار ازفراسوی چشمت وشکوفه ازنوازش لبخندت می تراود توازکدام قبیله ای که بارش شگرف انوارجمالت برآیینه زمان بهاران را به یادمن آرد امیدلحظه ظهورت را از من دریغ مدار تادردسالهای حقارتم را فراموش کنم
|
|||||||||||||||||
![]() |