درباره وبلاگ

رنگین کمان پاداش کسی هست که تا آخرین لحظه زیر باران بایستد.
آخرین مطالب
پيوندها

نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 28
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 79
بازدید ماه : 660
بازدید کل : 147720
تعداد مطالب : 486
تعداد نظرات : 786
تعداد آنلاین : 1


دانلود آهنگ جدید
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
شنبه 27 اسفند 1390برچسب:, :: 16:40 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

حالم بد نیست غم کم می خورم کم که نه!هرروزکم کم می خورم

آب می خواهم،سرابم می دهندعشق می ورزم عذابم می دهند

خودنمی دانم کجا رفتم به خواب از چه بیدارم نکردی؟آفتاب!!!!

خنجری برقلب بیمارم زدندبی گناهی بودم ودارم زدند

دشنه ای نامردبرپشتم نشست ازغم نامردمی پشتم شکست

سنگ رابستند وسگ آزاد شدیک شبه بیدادآمد دادشد

عشق آخرتیشه زدبرریشه ام تیشه زدبرریشه ی اندیشه ام

عشق اگراینست مرتدمی شوم خوب اگراینست من بدمی شوم

بس کن ای دل نابسامانی بس است کافرم!دیگرمسلمانی بس است

درمیان خلق سردرگم شدم عاقبت آلوده ی مردم شدم

بعدازاین بابی کسی خو می کنم هرچه دردل داشتم رومی کنم

نیستم ازمردم خنجر بدست بت پرستم،بت پرستم،بت پرست

بت پرستم،بت پرستی کار ماست چشم مستی تحفه ی بازارماست

قفل غم بر درب سلولم مزن! من خودم خوشباورم گولم مزن!

من نمی گویم که خاموشم مکن من نمی گویم فراموشم مکن

من نمی گویم که با من یار باش من نمی گویم مرا غم خوار باش

من نمی گویم،دگر گفتن بس است گفتن اما هیچ نشنفتن بس است

روزگارت باد شیرین! شاد باش دست کم یک شب تو هم فرهاد باش

هیچ کس دست مرا وا کرد؟ نه! فکر دست تنگ مارا کرد؟ نه!

هیچ کس از حال ما پرسید؟ نه! هیچ کس اندوه مارا دید؟ نه!

هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت

چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست

گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم

حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت:

" ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم

 



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 20:44 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

خدایا کفر نمی گویم
پریشانم
چه می خواهی تو از جانم !
...مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی
خداوندا !
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای تکه نانی به زیر پای نامردان بیندازی
و شب ، آهسته و خسته
تهی دست و زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه دیوار بگشایی
لبت بر کاسه مسی قیر اندود بگذاری
و قدری آن طرف تر عمارت های مرمرین بینی
و اعصابت برای سکه ای این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می گویی ! نمی گویی ؟
خداوندا !
اگر روزی بشر گردی
زحال بندگانت با خبر گردی
پشیمان می شوی از قصه خلقت
از این بودن ، از این بدعت
خداوندا تو مسئولی
خداوندا !
تو می دانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است
چه رنجی می کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است.

 



جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 17:38 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 
امروز روز شادی و امسال سال گل
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل
گل را مدد رسید زگلزار روی دوست
تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل
مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ
از کر و فر و رونق لطف و کمال گل
سوسن زبان گشوده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل
جامه دران رسید گل از بهر داد ما
زان می دریم جامه به بوی وصال گل
گل آن جهانی است نگنجد در این جهان
در عالم خیال چه گنجد خیال گل
گل کیست؟ قاصدی است ز بستان عقل و جان
گل چیست؟ رقعه ای است ز جاه و جمال گل
گیریم دامن گل و همراه گل شویم
رقصان همی رویم به اصل و نهان گل
اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست
زان صدر، بدر گردد آنجا هلال گل
زنده کنند و باز پر و بال نو دهند
هر چند بر کنید شما پر و بال گل
مانند چار مرغ خلیل از پی وفا
در دعوت بهار ببین امتثال گل
خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار
می خندد زیر لب تو به زیر ظلال گل



پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 14:34 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

خدایا... سهم من این بود؟!
دلم در دست او گیر است...

خودم از دست او... دلگیر...
عجب دنیای بی رحمی!

همه دارایی ام این است...
دلم گیر است و دلگیرم!


پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 12:14 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       



پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:, :: 8:59 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

شب است ومن کناره پنجره خیالم نشسته ام.

میخاهم ستاره های دلم رابشمارم.

امانه انگارآسمان دلم دیگرصاف نیست.

دلم تنگ است انگارگمشده ای دارم

یک گمشده ای همیشگی ماندگار به خودمی نگرم

دستهایم بوی خستگی می دهند

بوی تنهایی بوی کویر.

ودیدگانم خالی ازقطرات باران خورده است.

می روم کنارحوض دلم ودست می برم

ویک مشت نور را روی صورتم می پاشم

قطرات نور ازلابه لای انگشتانم به بیرون می چکد

وشیشه شفاف دلم موج برمی دارد

وشیطان رویش رابه من می کند

ومی گویدتوتب داری هذیان می گویی.

جوابش می دهم می دانم

بایدروزی پنج باراشک بریزم

هرشش ساعت یکبارعاشق شوم.

می آیم داخل اتاق وجودم

سجاده آسمان راپهن میکنم.

دستهایم رابه خالق نشان می دهم

وبه او می گویم که خالی است خشک وکویری.

نهال سبزی درخیال دستهایم جوانه می زند

بوی یاس می دهدبوی معراج بوی خدا

وهمه جابوی عطرگل محمدی پخش می شود

وحالامن می مانم ویک حس جاویدان

بازهم دلم برای خداتنگ شده است



چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 22:21 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

                    خبربـه دورتـرین نقطه جـهان برسد                   

نخواست او به من خسته بی گمــان برسد

شکنجه بیشتر از این که پیش چشم خودت

 کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد ؟

چه می کنی که اگر او را خواستی یک عمر

به راحتی کسی از راه ناگهان برســــــــد ؟

        رها کنی برود از دلت جـــــــدا باشـــــد               

به آنکه دوست ترش داشته به آن برســـــد 

رهــا کنی بروند تا دو پـــــرنده شوند  

    خبـــــــر به دورترین نقطه جهان برســــد

گلایــــه ای نکنی و بغض خویش را بخوری

که هق هق تو مبــــادا به گوششان برسد ؟

خدا کند که  نه ...!! نفرین نمی کنم که مبادا

به او که عاشـــــق او بودم زیان برســـد 

 خدا کند که فقط آن زمـــــــان برســد...!!! 

 



چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:عشق خدا, :: 17:48 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

آدمی در آغوش خدا غمی نداشت  

پیش خداحسرت هیچ بیش وکم نداشت

دل از خدا برید و در زمین نشست

صد بار عاشق شد و دلش شکست

به هر طرف نگاه کرد راهش بسته بود!

یادش آمد روزی دل خدا را شکسته بود

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد

روزی روزگاری خدا ما را آفرید ، تا آدم باشیم

قصه ما به سر رسید . خدا به خواستش نرسید . .

تصاوير جديد زيباسازی وبلاگ , سايت پيچك » بخش تصاوير زيباسازی » سری ششم www.pichak.net كليك كنيد



چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 14:30 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

به استعداد خودت ايمان داشته باش

همانطور كه به خدا ايمان داري

روح تو پاره‌اي از آن «واحد» بزرگ است

نيروهايي كه در تو هست

مانند درياي وسيعي عميق و بي‌پايان است.

روحت را در ميان سكوت،

 در جزائر الماس گردش بده

آن جزائر را كشف كن و از آنها استفاده كن.

اما براي اينكه تسليم بادها نشوي

سكان اراده را به كار انداز

اگر به آفريننده و به خودت ايمان داشته باشي

هيچكس نمي‌تواند به نيروهاي تو حدودي قائل شود

بزرگترين پيروزي‌ها به تو تعلق مي‌گيرد



چهار شنبه 24 اسفند 1390برچسب:, :: 11:2 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

من ثریا وار ، می بارم و می شویم هراست را

از چه تو اینگونه بی تابی ؟

از چه رو اینگونه می ترسی ؟

تا وقتی مرا داری . . .

هراس از چه ؟

هراس از که ؟

من که ویران می کنم هر چه تو را آزرده . . .

من که آتش می زنم هر چه تو را ترسانده . . .

و عشق من برای تو چه بی پایان

تلاشم برای راندنت از دل چه نافرجام

و روح تو چه ارزان است در دست رقیب من !!

و من نالان و سرگردان

و من آواره و حیران

نگاهم منجمد سوی دو چشم توست . . .

دو چشم تیره ات را می پرستم من ، عزیز من !

مرا بشنو !!

صدایم سوز غم دارد . . .

صدایم ساز می سازد ولی ناکوک !

صدایت عشق می ریزد ولی مشکوک !

از چه تو اینگونه بی تابی ؟

از چه رو اینگونه می ترسی ؟!!