درباره وبلاگ

رنگین کمان پاداش کسی هست که تا آخرین لحظه زیر باران بایستد.
آخرین مطالب
پيوندها

نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 14
بازدید دیروز : 70
بازدید هفته : 788
بازدید ماه : 1971
بازدید کل : 149705
تعداد مطالب : 486
تعداد نظرات : 786
تعداد آنلاین : 1


دانلود آهنگ جدید
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, :: 13:40 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

خداحافظ گل لادن تموم عاشقا باختن

ببین هم گریه هام از عشق چه زندونی برام ساختن

خداحافظ گل پونه گل تنهای بی خونه

لالایی ها دیگه خوابی به چشمونم نمی شونه

یکی با چشمای نازش دل کوچیکمو لرزوند

یکی با دست ناپاکش گلای باغچمو سوزوند

تواین شب های تو در تو خداحافظ گل شب بو

هنوز آوار تنهایی داره می باره از هر سو

نشد تا بغض چشماتو به خواب قصه بسپارم

از این فصل سکوت و شب غم بارونو بردارم

نمی دونی چه دلتنگم از این خواب زمستونی

تو که بیدار بیداری بگو از شب چی می دونی

تو این رویای سر در گم خداحافظ گل گندم

تو هم بازیچه ای بودی تو دست سرد این مردم

خداحافظ گل پونه  که بارونی نمی تونی

...طلسم بغضو برداره از این پاییز دیوونه خداحافظ .....!

خداحافظ همین حالا، همین حالا که من تنهام

خداحافظ به شرطی که بفهمی تر شده چشمام

خداحافظ کمی غمگین، به یاد اون همه تردید

به یاد آسمونی که منو از چشم تو میدید

اگه گفتم خداحافظ نه اینکه رفتنت ساده اس

نه اینکه میشه باور کرد دوباره آخر جاده اس

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رؤیا ها

بدونی بی تو و با تو، همینه رسم این دنیا

خداحافظ خداحافظ

همین حالا

خداحافظ

خداحافظ

 


 


پنج شنبه 24 فروردين 1391برچسب:, :: 20:5 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

پا به پای کودکی هایم بیا        کفش هایت را به پا کن تا به تا

قاه قاه خنده ات را سازکن      باز هم با خنده ات اعجاز کن

پا بکوب و لج کن و راضی نشو      با کسی جز عشق همبازی نشو

بچه های کوچه را هم کن خبر       عاقلی را یک شب از یادت ببر

خاله بازی کن به رسم کودکی       با همان چادر نماز پولکی

طعم چای و قوری گلدارمان    لحظه های ناب بی تکرارمان

مادری از جنس باران داشتیم        در کنارش خواب آسان داشتیم

یا پدر اسطوره  دنیای ما          قهرمان باور زیبای ما

قصه های هر شب مادربزرگ        ماجرای بزبز قندی و گرگ 

غصه هرگز فرصت جولان نداشت          خنده های کودکی پایان نداشت

هر کسی  رنگ خودش بی شیله بود          ثروت هر بچه قدری تیله بود

ای شریک نان و گردو و پنیر  !             همکلاسی ! باز دستم را بگیر

مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست          آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟

حال ما را از کسی پرسیده ای ؟           مثل ما بال و پرت را چیده ای  ؟

حسرت پرواز داری در قفس؟       می کشی مشکل در این دنیا نفس ؟

سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟  رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟

رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟             آسمان باورت مهتابی است ؟

هرکجایی شعر باران را بخوان             ساده باش و باز هم کودک بمان

باز باران با ترانه ، گریه کن !                   کودکی تو ، کودکانه گریه کن!

ای رفیق روز های گرم و سرد              سادگی هایم به سویم باز گرد!



چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:غضنفر, :: 15:5 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

 

روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه

 و همسرش و نوزده بچه قد و نیم قد رو رها کنه
خلاصه همسرغضنفر گفت :حال ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟
غضنفر گفت: من برای تو نامه مینویسم....
همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!!!!!!!!!!!!!
غضنفر گفت من برای تو نقاشی میکنم ...

تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟
خلاصه غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید ..
این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
+
+
+
+


حال ترجمه از زبان همسرش
خط اول :حالت چه طوره زن ؟
خط دوم :بچه ها چه طورن ؟
خط سوم : مادرت چه طوره ؟
خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!!
خط پنجم : فقط برگردم خونه....
خط ششم : می کشمت
خط هفتم :غضنفر از آلمان...




چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, :: 12:55 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

خدا از هرچه پنداری جدا باشد

خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد

نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد

که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ی وحشت نما باشد

هراس از وی ندارم من

هراسی زین اندیشه ها در پی ندارم من

خدایا بیم از آن دارم

مبادا رهگذاری را بیازارم

نه جنگی با کسی دارم نه کس با من

بگو موسی بگو موسی پریشانتر تویی یا من؟

نه از افسانه می ترسم نه ازشیطان

نه از کفر و نه از ایمان

نه از دوزخ نه از حرمان

نه از فردا نه از مردن

نه از پیمانه می خوردن

خدا را می شناسم از شما بهتر

شما را از خدا بهتر

خدا را می شناسم من



دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 19:51 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

واسه ما فرقی نداره که چه قدر فاصله داریم
هر جای دنیا که باشیم واسه هم پر در میاریم


می دانم با گوش جونت میشنوی ترانه هام
میون این همه فریاد میشناسی رنگ صدام

دل من قدر یه دریاست اما واسه تو یه ملک
تو برام آب حیاتی بی تو بودن مثل مرگه


توی آسمون رویا تو پری شهر نوری
تو عزیزترین ستاره از یک کهکشان دوری

تو برام رنگ حیاتی توی بیرحمی دنیا
مثل آسمون رویا آبی قشنگ دریا



دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 10:54 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 




یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 23:55 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است
نه در آن بالاها !

مهربان، خوب، قشنگ ...
چهره اش نورانیست

گاه گاهی سخنی می گوید،
با دل کوچک من،

ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد !

او مرا می خواند،
او مرا می خواهد،
او همه درد مرا می داند ...

یاد او ذکر من است، در غم و در شادی
چون به غم می نگرم،
آن زمان رقص کنان می خندم ...

که خدا یار من است،
که خدا در همه جا یاد من است

او خدایست که همواره مرا می خواهد

او مرا می خواند
او همه درد مرا می داند ...




یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 23:47 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

  

دلخوش عشق شما نیستم من ای اهل زمین

عشق را در آسمان قلب و روح من ببین

عشق من در ذهن و در جان من است

عشق من تنها خدای ِ آسمان روشن است

عشق من یادش بود آرام دل ،

یاد او هر غصه ای را مرهم است

گر، به او دل خوش بدارم روز و شب

جان خسته کی فتد در تاب و تب ؟

گر سزاوار ره کویش شوم

فارغ از دنیا شده ، سویش روم

دل زقید بندها وا میشود

در بهشت اولینش باز ماوا میشود

مرغ دل تنها سبکبال و رها

رو بسوی عرش اعلا میشود





یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 23:22 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

یکی بود یکی نبود زیر این گنبد گردون و کبود

 یه قصه مثل تموم قصه های نا تموم دنیا بود

قصه ای که اولش شروع میشد با یک نگاه

یه طرف نگاه پاک و دیگری پر از گناه

یه دلی بود که کسی اونو نبرد

به کسی دل نمی بست و از کسی گول نمی خورد

اما روزی از روزای روزگار

یه روز از روزای آفتابی آفریدگار

آدم قصه ی ما نگاهی افتاد تو نگاش

یه نفر نشسته بود عاشق و واله سر راش

یه نفر که گفت بهش دوسش داره خیلی زیاد

یه نفر که گفت به جزاون دیگه هیچی نمی خواد

یه نفر که توی چشماش پر از اشک بی کسی بود

یه نفر که توی حرفاش غم بی هم نفسی بود

آدم قصه ی ما،حرفهای اونو شنید

تو یه چشم به هم زدن خودشو آواره دید

دید که بی اون نفسی توی تنش نیست

دید امیدی واسه زنده موندنش نیست

یه روزی قفل زبونشو شکستو یه گناه کرد

گفت که من "دوست دارم"

اما خیلـــــــــــــــی اشتباه کرد

آخه یار بی وفاش

که نبود عشق تو صداش

گفت مگه جدی گرفتی حرفامو؟

تو به دل گرفتی اون دروغامو؟

دیگه این کارو نکن،دیگه هیچ دروغی رو باور نکن!

عاشق قصه ی ما توی این لحظه شکست

صدای شکستنش تو دل ابرا نشست

باورش نمی شد این جدایی و دربدری

باورش نمی شد این شکست و بی یاوری رو

زیر رگبار جدایی شد یه پروانه ی خسته

شد یه پروانه تنها که پرش به گل نشسته


 



یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 16:30 ::  نويسنده : ی گ ا ن ه       

 

در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما        همه از من گریزانند ، تو هم بگذر از این تنها