آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
روی ساحل زندگیم قدم میزدم دو ردپا وجودداشت. ردپای خودم وخدا به سخت ترین لحظات زندگیم رسیدم تنها یک ردپاه دیدم باخود گفتم خدایا درسخت ترین لحظات مراتنها گذاشتی؟ ندا آمد ای بنده ی من این ردپای من است که تورا بردوش میکشم.....!
کودکى انديشيد که خدا چه ميخورد چه می پوشد و كجا خانه دارد؟ ندا آمد:غصه بندگانش را ميخورد گناهان بندگانش را مي پوشد و در دل شكسته ای خانه دارد
پرنده ای که بال و پرش ریخته باشد! مظلومیت خاصی دارد! باز گذاشتن در قفسش توهینی است به او! در قفس را ببند تا زندان دلیل زمینگیر شدنش باشد! نه پر و بال ریخته اش خدایا دل و زبانم را یکی کن تا فرشتگانت به چشم منافق نگاهم نکنند!
هنوز حرف پیرمردعصابدستی رایادم نرفته که گفت مثل عصاباش هزاربار زمین بخور اما اجازه نده اونی که بهت تکیه داده حتی یه بار هم زمین بخوره پنج شنبه 1 اسفند 1392برچسب:خواست خدواوند, :: 19:16 :: نويسنده : ی گ ا ن ه
ﮐﻪ ﻫﺮﺟﺎ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ،ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎﻫﺮﺟﺎ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ،ﻣﻦ ﻧﺒﻮﺩﻡ ! |
|||||||||||||||||
![]() |