آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها نويسندگان
|
رنگين كمون
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی* باقلم نقش حبابی برلب دریا کشید
لحظه اي دراوج سكوت درهمايشي باخويش درفضايي شاعرانه بانگاهي ژرف به آن سوي محدوديت هابه تماشاي غروب دلتنگي هايم نشسته ام قطره هايي سرداز جبينم غلتيدند شايدهم قطره هاي چند ازاشك كه طعم شورشان رابه كام چشيده ام در اين لحظه به خودآمده به همراه گردبادقضا پابه درياي مواج وپرتلاطم وجودگذاشتم نفسي عميق كشيدم شايدكه راحت شوم دراين لحظه به يادآوردم كه دربرابرهردم وبازدم مسئولم اگرروزي قلم به دست گرفته زشتي هاي وجودم رابه بهترين وزيباترين شكل توصيف نمودم ويا پرده برآنها كشيدم فقط مي خواستم درياي خروشان وپرتلاطم روحم آرام گيرد با آخرين رمق و درواپسين لحظه هاي اين غروب زيرلب زمزمه نمودم (الا بذكر...تطمئن القلوب) سبدي هست درانديشه من كه پرازگل بدهم هديه به تو غافل از آنكه توخود نابتري يك جهان گل بخورد غبطه تو مادرم روزت مبارك دوستت دارم باتمام وجودم تقديم به مادرعزيزم
مادرتو شکوفاترين بهارمنی (تقديم به همه مادراي گل)
ازفاطمه اكتفا به نامش نكنيد نشناخته توصيف مقامش نكنيد هركس كه دراو محبت زهرانيست علامه اگرهست سلامش نكنيد مادردوستت دارم به خاطرتمام گذشتهايت قسم به خداي مهربان كه دستان مهربانت را براي نوازش گيسوانم آفريد همه عالم زيبايي يك تار سپيدمويت را كه بيانگر ايثارتوست ندارد خدايا خورشید را به من قرض میدهی ؟ از تو كه پنهان نیست سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است... من تو را باز کجا خواهم یافت ؟ جزدراندیشه خویش وبه جزقصه هجران وشکیب چیست افسانه عمر . . . تمام جاده های جهان رابه جستجوی نگاه توآمده ام پیاده این تو و این پینه های پای من حالا بگو در این تراکم تنهایی مهمان بی چراغ نمی خواهی? روزگاري شهرما ويران نبود دين فروشي اينقدر ارزان نبود صحبت ازموسيقي وعرفان نبود هيچ صوتي بهتراز قرآن نبود دختران را بي حجابي ننگ بود رنگ چادر بهتراز هر رنگ بود اينك اما...پشت پابردين زدن آزادگيست حرف حق گفتن عقب افتادگيست آخراي پرده نشين فاطمه(س) كي رسي بر داد دين فاطمه (اللهم عجل لوليك الفرج)
همه از دوست فقط چشم ودهن ميخواهند ديو هستند ولي مثل پري مي پوشند گرگهاي كه لباس پدري مي پوشند آنچه ديدند به مقياس نظر مي سنجند عشق راهمه بادور كمرمي سنجند خب طبيعي است كه يه شبه پايان برسد عشق هاي كه سرپيچ خيابان برسد
زيباست كه باخداي خود چت بكنيم درسايت نماز شب عبادت بكنيم اي كاش كه مافلاپي دلها را ازكينه وآزفرمت بكنيم ازشنبه درون خود تلنبارشديم تا آخرپنجشنبه تكرارشديم خيرسرمان منتظر ديداريم جمعه شدولنگ ظهربيدارشديم
ماكه ازترس خدا او راعبادت ميكنيم برتعصب هاي خوديك عمرعادت ميكنيم هرنمازي باخودش تجديدبيعت كرده و ساعتي ديگر به او راحت خيانت ميكنيم ماكه مغروريم ازاينكه مسلمان زاده ايم باطلبكاري تقاضاي شفاعت ميكنيم هوس كوچ به سرم زده شايدهم هجرت نميدانم ازاين بي دلي هاخسته شده ام دستانم رابه دستان هيچ كس مي سپارم ودرد ودل ميكنم با درختان ديوانگي هم عالمي دارد توكه قصدجدايي كرده بودي خيال بي وفايي كرده بودي چرابا اين دل خوش باور من زماني آشنايي كرده بودي
زاشك جاريم اكنون به روي صورت زرد! گمان مبركه ملولم برو خداحافظ! سرودي ازدلم اكنون براي تو افسوس! گرفته حلق وصدايم برو خداحافظ! سرا وخانه ي مرا به مهر پروردي! طلوع مهرونجاتم برو خداحافظ! تمام خاطره هايت به رنگ نيلوفر! تنيده در دل وجانم برو خداحافظ! آنگاه كه غرور كسي را له ميكني آنگاه كه كاخ آرزوهاي كسي راويران ميكني آنگاه كه بنده خدا را ناديده مي انگاري وحتي گوشهايت را مي بندي كه صداي خردشدن غرورش رانشنوي مي خواهم بدانم دستانت را به سوي كدامين آسمان بلندميكني تابراي خوشبختي خوددعاكني
سرمشق هاي آب بابا يادمان رفت رسم نوشتن باقلم ها يادمان رفت شعرخداي مهربان راحفظ كرديم اماخداي مهربان رايادمان رفت دلبسته به سكه هاي قلك بوديم دنبال بهانه هاي كوچك بوديم روياي بزرگ شدن خوب نبود اي كاش تمام عمركودك بوديم كاش قلبم درد پنهاني نداشت چهره ام هرگزپريشاني نداشت كاش ميشد دفترتقدير عشق حرفي ازيك روز باراني نداشت كاش ميشد راه سخت عشق را بي خطرپيمودو قرباني نداشت دوست دارم بروم سربه سرم نگذاريد گريه ام را به حساب سفرم نگذاريد دوست دارم كه به ديدارباران بروم آسمان گفته كه پاروي پرم نگذاريد
|
|||||||||||||||||||
![]() |